نوشته شده توسط : علي

با دل تنگ و دل سنگ کنار آمده ام


جرمم این است که من آینه وار آمده ام


خطر یخ زدگی خورده به پیشانی من


پیک اسفندم و دنبال بهار آمده ام


فقط آنجا که کسی مفت مرا خرج کند


مثل یک شعر زبان بسته بکار آمده ام


بطن مادر قدمش خوش تر از این دنیا بود


بی خبر بودم و از شهر به غار آمده ام


هیچ کس نیست جواب دو دو تا را بدهد


من منها شده از جمع چهار آمده ام


از سر و صورت من خون غزل می ریزد


مثل این است که از باغ انار آمده ام


آتش پیرهنم شعله ای از فریاد است


که به برهم زدن خواب قطار آمده ام



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:آینه,وار, |
از غصه ی فراغت با که سخن توان گفت ؟ !جایی که بین یاران محرم مرا نباشد